آخرین آرزوی دلم

یک روز می رسد که در آغوش گیرمش، هرگز بعید نیست خدا را چه دیده ای ...

سفر به خانه خدا

وسایلهایم را میچینم توی ساک . یک بالش کوچک پتوی مسافرتی ...دودست لباس .شانه مسواک و صابون و حوله.... اوه راستی بشقاب و قاشق و چنگال یادم نرود ...همینطور یک جفت دمپایی راحت ....سوزن نخ لازمم میشه ینی ؟ چادر نمازی که سوغات کربلاست و مادرم شب قبل برایم دوخته، سجاده دوست داشتنی ام و مفاتیح و قرآن کوچکم را روی همه وسایل می گذارم و ساکم را می بندم.  بعد از نماز مغرب دوش میگیرم و آماده می شوم برای رفتن. زود میروم مثل سال های قبل ... به مسجد که رسیدم سومین نفر بودم  امسال هم خداراشکر قسمتم شد با اینکه اصلا فکرش را نمیکردم .... یادش بخیر پارسال. چقدرررر زود گذشت این یکساله پر از اتفاق. میروم تا اعتکاف نیمه کاره پارسال را تمام ...
27 فروردين 1396

حکمت خدا چیه؟ نمی دونم

فکرشو بکنید 6 ساعت راه خیلی طولانی و خطرناک رو برید دوساعت مونده به مقصد بهتون بگن بی فایده اومدید باید برگردید. . چه حالی می شید.  بعد از چند ماه انتظار بالاخره نوبت دکترم رسید با شوق و ذوق دوباره راهی اصفهان شدیم ولی دوساعت مونده به مقصد با مرکز تماس گرفتیم گفتن دکتر نیستش. با اینکه من قبلش دو بار تماس گرفتم گفتن هستش . خلاصه اینطور شد که وسط جاده دور زدیم و برگشتیم. (نوبتم رفت واسه خرداد به بعد ) نمی دونم حکمت خدا چیه؟ امیدوارم هر چی هست خیر باشه. ...
5 فروردين 1396
1